آشــنــا- بــه نــقــل از سـهــراب ســپهــری
وصدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.
رهگذر خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش.
روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچید.
هر چه دیوار، از جا خواهم برکند.
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید،
دل ها را با عشق،سایه ها را با آب، شاخه ها را با باد.
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها، به هوا خواهم برد.
گلدان ها، آب خواهم داد.